پخش زنده
امروز: -
وقتی نیروهای میدانی انگلستان دیدند ایران دارد از دستشان خارج میشود و احتمال تسلط روسها بر تهران وجود دارد، دستبهکار شدند و رضاخان را که هم بی سواد و هم جاه طلب بود را بر سرکار آوردند.
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، انگلیس پس از جنگ جهانی اول به این نتیجه رسیدند که برای چپاول منابع ایران، به ناچار باید کودتایی در ایران انجام دهند تا حکومت سرسپردهای بر سر کار آورند.
رضا خان گذشته از آن که در استبداد، فرهنگ ستیزی، دین ستیزی، نوکری اجانب، خیانت به کشور، ستمگری، خدمت به استعمار و… گوی سبقت را از همه فرمانروایان قبل از خود ربوده بود، در چپاول اموال مردم نیز درصدر چپاول گران تاریخ ایران قرار دارد.
کودتای انگلیسی سوم اسفند و خیانتها و جانایتهای رضاخان
در این راستا آنان دو مهره وابسته سیاسی و نظامی نیاز داشتند که از این میان سیدضیاءالدین طباطبایی را به عنوان چهره سیاسی، و رضاخان پهلوی را به عنوان چهره نظامی برگزیدند.
قبل از کودتا، رضاخان توافق کرد که پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق، مقام نخستوزیری به سیدضیاءالدین سپرده شود.
سرانجام در اوایل اسفند ۱۲۹۹ ش، قوای قزاق به فرماندهی رضا خان از قزوین به سوی تهران حرکت کردند و بدون هیچگونه مشکل جدی، در سوم اسفند، تهران را تصرف کردند.
احمدشاه قاجار از روی ترس و ناچاری، بدون هیچ واکنش جدی، رضاخان را به عنوان فرمانده کل قوا و همدست وی، سیدضیاءالدین طباطبایی را به سمت نخست وزیری منصوب کرد.
در این میان رضاخان به دلیل فرمانبرداری از دولت انگلیس و نیز سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه مردم ایران، به عنوان عاملی جهت تمرکز قدرت در کشور و حفظ منافع نامشروع انگلیس، مورد حمایت شدید این کشور بود.
چهار سال بعد، رضاخان به پادشاهی ایران رسید و تا سال ۱۳۲۰ ش، مستبدانه از منافع انگلیس در ایران حمایت و حراست کرد.
اما در جریان جنگ جهانی دوم، به دلیل گرایش رضاخان به آلمان، انگلیس وی را از پادشاهی خلع و تبعید کرد.
القاب
رضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل گوناگون به القاب مختلفی خوانده شدهاست. در جوانی به نام ناحیهای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده میشد.
با ورود به نظامیگری به مناسبت استفاده از مسلسل ماکسیم به «رضا ماکسیم» و بعدها به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجه نظامیاش، به «رضاخان میرپنج» شناخته شد. بعد از کودتای ۱۲۹۹ و به دستگرفتن وزارت جنگ وفرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» میخواندند.
پس از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» (پیش از این نام خانوادگی در ایران کار نمیرفتهاست و رضا شاه برای اولین بار استفاده از نام خانوادگی را اجباری کرد) شناخته شد. در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «رضاشاه کبیر» داده شد.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با توجه به تاثیرات فراوان آن بر حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران واقعهای مهم و در خور توجه است.
پست حساس وزارت جنگ با اندکی کشمکش در اختیار رضاخان سردار سپه قرارگرفت. پس از آن احمدشاه قاجار حکم ریاست الوزرایی سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و سرداری سپه ژنرال رضاخان را صادر کرد.
سید ضیاء الدین پس از دست گرفتن قدرت بسیاری از شخصیتهای سیاسی را دستگیر و به زندان افکند. از جمله این شخصیتها آیت الله مدرس بود. سید ضیاء الدین چند روز پس از کودتا به حضور احمد شاه رفت و شاه که نسبت به جان خود به شدت بیم داشت وی را به عنوان نخست وزیر کابینه جدید معرفی کرد. کابینه سید ضیاء عملا وظیفه یک محلل برای ورود کابینه رضا خان را ایفا کرد.
پس از چندی مقام وزارت جنگ نیز به رضاخان واگذار شد. به این ترتیب با حمایت انگلیسی ها، وی یک به یک پلههای ترقی را پیمود و به تدریج به محکم کردن مواضع خود مشغول شد. اما در این مسیر رضا خان با حضور مبارزانی، چون سید حسن مدرس نمیتوانست به جولان گسترده بپردازد.
در دوره چهارم مجلس، رضاخان که در مقام وزارت جنگ بود، کوشید امور دفاعى و اقتصادى را هم در اختیار گیرد. مدرس در دوازدهم مهر ۱۳۰۱، در جلسه ۱۴۸ دوره چهارم مجلس، نطقى علیه رضاخان ایراد کرد و بر برکناری او تاکید کرد.
طرح موهوم جمهورى خواهى نیرنگ دیگر رضاخان بود که مدرس آن را ضد استقلال و هویت ایران و رهاورد تصمیم انگلستان براى تمرکز قدرت در شخص رضاخان خواند و در جهت نابودىاش گام برداشت.
سرانجام گروهى از نمایندگان وابسته، به نیرنگ روى آوردند، مدرس را به بهانه آشتى با رضاخان در منزل قوام السلطنه نگاه داشتند و در غیاب وى سردار سپه با ۹۲ راى مثبت مجلسیان قدرت را به دست گرفت.
بخشش سرزمینی ایران در دوران رضاشاه
رضا شاه پهلوی ارتفاعات آرارات را به ترکیه و قسمتهائی از شرق ایران را به افغانستان و شط العرب را به عراق بخشید.
در خاطرات سرلشکر ارفع که عضو کمیسیون تحدید حدود مرزی بوده چگونگی این واگذاری را بیان میکند... بنابراین پیمان سعدآباد از هر لحاظ به زیان ایران بوده است.
رضاشاه پهلوی ارتفاعات آرارات در غرب ایران را به ترکیه، قسمتهائی از شرق ایران را به افغانستان و منطقه سوق الجیشی اروند رود (شط العرب) را به عراق بخشید.
سرلشکر ارفع که در سفر رضاشاه به ترکیه عضو هیأت همراه وی بود، خاطراتی از این سفر در زمینه نوع نگرش رضاشاه نسبت به اختلافات مرزی ایران با همسایگان دارد که خواندنی است.
ارفع در خاطرات خود میگوید: «من عضو هیأت تحدید حدود و حل اختلافات بودم. در این هیئت کسانی، چون محمدعلی فروغی و رشدی آراس شرکت داشتند. یک روز که من و یک سرهنگ ترک بر سر موضوعی مورد اختلاف با حرارت بسیار بحث میکردیم رشدی آراس گفت: «ما ترکها به نظر اعلیحضرت شاهنشاه اطمینان و اعتقاد کامل داریم، سرهنگ ارفع پروندهها و نقشهها را به حضور ایشان ببرد هرچه فرمودند ما قبول داریم».
من نقشهها و کاغذها را جمع کردم و یک راست به کاخ سلطنتی رفتم و به اتاق داخل شدم و گفتم عرایضی دارم چند دقیقه بعد شاهنشاه وارد شدند در حالی که من نقشهها را روی میز پهن کرده بودم. همین که نقشهها را دیدند فرمودند: «موضوع چیست؟»
من شروع کردم به توضیح دادن که فلان تپه چنین است فلان منطقه چنان است، آنجا سخت مورد نیاز ماست، و از این حرفها...، ولی پس از مدتی که با حرارت عرایضی کردم با کمال تعجب دیدم اعلیحضرت چیزی نمیفرمایند. وقتی سرم را بلند کردم دیدم شاه با حالت مخصوصی به من نگاه میکند گویی به حرفهایم چندان توجهی ندارد و تنها چشم به چشم من دوخته است تا ببیند من چه میگویم. من سکوت کردم. فرمودند: معلوم است منظور مرا نفهمیدی... بگو ببینم این تپة این جا از آن تپه که میگویی بلندتر نیست؟
عرض کردم: «بلی قربان» ... فرمودند: «آن را چرا نمیخواهی؟ این یکی چطور؟» عرض کردم «بلی». فرمودند: «منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین صد سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است از میان برود.
مهم نیست که این تپه از آن که باشد.
آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم.» من شرمنده شدم و کاغذها و نقشهها را جمع کردم و به وزارت خارجه که محل تشکیل هیئت بود برگشتم. همه منتظر من بودند تا وارد شدم پرسیدند اعلیحضرت چه فرمودند؟ گفتم: «فرمودند ما دوست هستیم این موضوعات در کار نیست. تقسیم کنید این طرف تپه که رو به «قطور» است مال ما باشد و آن طرف مال ترکها». این واقعاً درس بزرگی بود برای من و دریافتم که شاهنشاه ایران تا چه اندازه نظر بلند و با گذشت و خواهان دوستی و صلح و صفا هستند.»
خیانت کشف حجاب
یکی از پلیدترین توطئههای دشمنان اسلام در تاریخ معاصر، توطئه کشف حجاب است. رضا خان که با طرح کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و با حمایت و هدایت انگلیسیها بر سر کار آمد، درصدد اجرای تز اسلام زدایی و جایگزینی ارزشهای لیبرالیستی در جامعه بود. از مهمترین جلوههای این طرح، پدیده کشف حجاب بود.
جهت آماده ساختن زمینه کشف حجاب، مجلس، در ششم دی ماه ۱۳۰۷ قانون متحدالشکل کردن البسه را تصویب کرد که بر اساس آن، پوشیدن کت و شلوار و کراوات و کلاه فرنگی برای مردان، الزامی شد.
تلاشهای رضا خان باعث شد تا عدهای از زنان غرب زده، بویژه زنان درباری و دولتمردان، به صورت بی حجاب یا بدحجاب، در مجامع و معابر عمومی ظاهر شوند و مردم نیز تحت تاثیر اختناق و ظلم رضاخانی، حساسیت لازم را از خود نشان ندادند. در سال ۱۳۱۳ رضا خان عازم ترکیه شد و با مشاهده تغییراتی که رژیم لائیک ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاتورک در جهت غربی کردن جامعه مسلمان ترکیه اجرا کرده بود، تحت تاثیر قرار گرفته و شدیدتر از گذشته در راستای اسلام زدایی و بویژه حجاب زدایی گام برداشت.
در بهمن ۱۳۱۳، در افتتاح دانشگاه تهران، به دختران دستور دادند که بدون حجاب به تحصیل مشغول شوند. اقدامات رضاخان در این جهت، واکنش و مخالفتهای زیادی از سوی مردم به رهبری روحانیت را باعث شد که از جمله مهمترین آنها میتوان به سرکوب قیام مسجد گوهرشاد و کشتار مردم مظلوم اشاره کرد.
حدود شش ماه پس از فاجعه مسجد گوهرشاد، رضا خان با بی اعتنایی به علما و مردم، در روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ در جشن فارغ التحصیلی دانشسرای مقدماتی دختران در تهران، قانون کشف حجاب زنان را به طور آشکار و رسمی اعلام کرد و خود به اتفاق همسر و دخترانش که بدون حجاب بودند، در این جشن که به ابتکار علی اصغر حکمت، وزیر معارف و فراموسونر معروف تشکیل شد، شرکت و سخنرانی کرد و دورهای سیاه برای زنان ایران در تاریخ شروع شد.
ماموران رضاخان در اجرای این قانون، شب و روز در کوچهها و خیابانها گشت میزدند و هر جا زن باحجابی را مییافتند، با خشونت چادر و روسریش را برمی داشتند و مردها را مجبور میکردند تا زن هایشان را سر برهنه به خیابانها و مجالس ببرند.
بازگشت دیکتاتوری و استبداد
پس از آنکه مردم توانسته بودند در انقلاب مشروطه تا حدودی از اختیارات شاه بکاهند٬ با بازگشت رضا قلدر همه چیز به حالت اول و حتی بدتر از قبل برگشت. در زیر به تعدادی از این موارد اشاره میشود:
• اجبار به پوشیدن لباس متحد الشکل.
• خلع لباس روحانیون
• ترورهای وسیع مخالفان
تاراج و بذل و بخشش منابع و منافع ملی به بیگانگان:
امام خمینی (ره): هدف رضاخان این بود که همه غارتها را منحصر به یک غارت گر کند و همه قلدرها را به یک قلدر قویتر تبدیل کند
• یکی از پیمانهایی که در دروان رضاخان بین ایران و همسایگان آن بسته میشود، پیمان سعدآباد است.
از نتایج این پیمان ازدست رفتن بسیاری از نقاط حساس و استراتژیک کشور بود. اروند به نفع عراق، بلندیهای استراتژیک آرات به نفع ترکیه، و ... وجه المصالحه ایران و دیگران بود که به واسطهگری انگستان منعقد شد.
• معاهده اهواز از اقداماتی است که رضا خان به نفع انگلستان در سال ۱۳۰۶ انجام داد که باید این کمپانی تا سال ۲۰۱۰ پابرجا باشد، اما با مخالفت افسران نظامی معاهده انجام نمیگیرد.
• ادغام پلیس جنوب که پلیسی مستعمره بود به ارتش ایران و قرار داد معاهده ۱۹۳۳ که ۱۰۰ هزار مایل مربع از خاک ایران که نفت خیز بود به انگلیسیها داده شود از دیگر اقدامات رضاخان به نفع انگلیسیها بود.
• درآمدهای نفتی کشور است که در بانکهای لندن سپردهگذاری میشد.
نابودی هستههای مقاومت در برابر اجانب
عشایر
یکی از اقدامات تأمل برانگیز دوران پهلوی نابودی و اسکان عشایر بود. برای اینکه اجانب مطالعاتی که کرده بودند یکی از چیزهایی که ممکن بود جلوی اجانب را بگیرد و نگذارد که اینها در ایران رخنه بکنند، عشایر بود. در نقلی تاریخی آمده است که روزی یکی از وابستگان سفارت انگلستان در ملاقاتی با رضاخان، نسبت به از بین بردن عشایر که با عملیاتی نظامی و خشن صورت گرفت تشکر میکند.
او در این باره میگوید: قبل از سرکوب عشایر اگر میخواستیم چیزی از ایران ببریم، باید به هزاران نفر از عشایر رشوه میدادیم و در نهایت هم موفق نمیشدیم یا اگر موفق میشدیم چندان بهرهای برایمان نداشت. رضاخان از وی میپرسد که امروز چه میکنید؟ وی در جواب میگوید دیگر با حضور شما لازم نیست به هزاران نفر رشوه بدهیم، هرچه بخواهیم میبریم.) به نقل از کتاب شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی
ضدیت شدید رضاخان با علما
چالش مستمر علما با رضاخان ـ که در برهههایی، چون غائله جمهوریخواهی تا مرز یک «جنگ سرنوشت» پیش رفت ـ قالب دیکتاتور و نوظهور را از کینه نسبت به آن جماعت (وکلا اسلام و دینداران) پر ساخته بود و لذا به میزانی که پایههای قدرت دیکتاتور در کشور محکمتر میشد. عرصه بر «تکاپو» بنگه «تنفس» روحانیت دشوارتر می شوند در قم، رضاخان در پاییز ۱۳۰۶ تجمع باشکوهی را که از علمای بلاد به رهبری حاج آقا نورالله تشکیل شده بود با مسموم ساختن رهبر قیام، ازهم فرو پاشاند.
ضرب و شتم مرحوم بافقی و علمای مشهد
کوتاه مدتی بعد در نوروز ۱۳۰۷ شمسی زمانی که همسر و خانواده رضاخان به علت عدم رعایت حجاب در حرم مطهر حضرت معصومه (س) مورد اعتراض مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی (دستیار آیتالله حائری رئیس حوزه علمیه قم) قرار گرفتند.
دیکتاتور شتابان با نیروهای نظامی به قم آمد و در حرم مطهر به مرحوم بافقی حمله برد و پس از ضرب و شتم وی او را به زندان تهران منتقل ساخته و سپس برای سالها به حضرت عبدالعظیم (ع) تبعید کرد یک ماه پیش از ضرب و شتم بافقی نیز عمال دیکتاتور آیتالله بروجردی را (به جرم تمهید مقدمات جهت قیم بر ضد رضاخان در رأس عشایر لرستان) همگام ورود به ایران از عراق دستگیر و پس از چند روز حبس در محل ارکان حزب (ستاد کل ارتش) در تهران به مشهد تبعید کردند.
در تبریز، به دنبال مخالفت مردم با سربازگیری رضاخانی و تعمیر کلاه و لباس سستی در سالهای ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹، آیات و حجج اسلام آندیار همچون آقامیرزا صادق آقا مجتهد و آقا میرزاباوالحسن انگجی دستگیر و به خارج از آذربایجان (کردستان و ...) تبعید شدند و همزمان با این امر، حسینیهها، مساجد و هیأتهای مذهبی را تعطیل کردند و با این کارها اندوه و ناراحتی شدید متدینین و مرگ زودرس آن دو مرجع بزرگوار را فراهم ساختند و پس از مرگ ایشان نیز مانع بستن بازار و تشییع جنازه آن دو توسط مردم شدند.
در مشهد قیام معترضانه مردم متدین بر ضداقدامات ضد ملی و ضد اسلامی رضاخان در تابستان ۱۳۱۴ وحشیانه با مسلسل و آتشبار به خون کشیده شد و صدها بلکه هزاران انسان بیگناه به جرم اعتراض به مظالم دستگاه کشته و مجروح شد و این در حالی بود که معترضان، به جرم حضرت ثامنالحجج و مسجد پیوسته به آن (مسجد گوهرشاد) پناهنده شده بودند.
در پی آن کشتار فجیع نیز، عالمان برجسته شهر تحت محاکمات فرمایشی قرار گرفته و برای سالهای طولانی زندانی یا تبعید گشتند و بعضاً همچون آیتالله میرزامحمد آقازاده، فرزند آخوند خراسانی، به قتل رسیدند.
رئیس حوزه روحانیت مشهد حاج آقا حسین قمی نیز که چندی پیش از کشتار فجیع مردم مشهد، برای گفتگو با دیکتاتور و بر حذر داشتن وی از مخالفت با احکام مسلم اسلام به شهر ری آمده بود.
در حلقهای از نیروهای نظامی، محصور و به خارج از کشور ـ به کربلا ـ تبعید شد.
بی حرمتی به عاشورا و جسارت به دین و علما
سرکوب خونین اعتراضات ملت و روحانیت (به ویژه قیام مشهد). فرصتی برای دیکتاتور و عمال رنگارنگ او پیش آورد که بدون هیچ گونه پردهپوشی، کینه خود به اسلام و روحانیت را به نمایش گذارند. شاهدان عینی، حتی از به راه انداخته شدن کارناوال رقص و آواز توسط آبادی دیکتاتور در ایام عاشورای حسینی یاد میکنند.
عمیدی نوزی، روزنامه نگار مشهور عصر پهلوی مینویسد: «در همان ایام عاشورا به عنوان روزهای مبارک عصر جدید، پرچم بر در و خانهها میزدند. قالیچه و آئینه بر در و دیوار میکوبیدند و شهربانی وقت نیز مطربهای عمومی را در اتوبوس ریخته دور شهر میگرداند.»
مرتضی مشفق کاظمی، نویسنده رمان «تهران مخوف» و عضو مهم وزارت خارجه عصر محمدرضا نیز یادآور میشود: پیش از شهریور [نیست]مأمورین شهربانی برای خوشرقصی، عصر عاشورا بلافاصله سینماها را مجاز به دادن نمایش میکردند و سروصدا و ساز و آواز در خیابان لالهزار راه میانداختند... آری، رضاخان کار گستاخی و جسارت به دین و روحانیت معظم شیعه را به آنجا رسانده بود که میخواست علما را نیز (همچون دیگر طبقات) به زور، وادار سازد که حجاب از سر و روی همسران خویش برگرفته و با چنین وضعیتی وارد مجالس فرمایشی کنند!
تصمیم دیکتاتور به این امر و دستور جدی و تهدیدآمیز وی به علما جهت انجام این کار ننگین، هر چند باور آن بسیار دشورا است.
واقعیتی مسلم و قطعی بوده و اگر ایستادگی دلیرانه امام جمعه محترم تهران در برابر این فرمان شیطانی نبود. چه بسا جنبه تحقق نیز به خود میگرفت. آیتالله سیدمحمد امامزاده (امام جمعه تهران در عصر قاجار و رضاخان) از کسانی است که هنگام دستگیری و محاکمه (فرمایشی) حاج شیخ فضلالله نوری توسط مشروطهخواهان تندرو عضو هیأت مدیره انقلاب مشروطه بود و به نوشته استاد محیط طباطبایی، «موقع طرح رأی محکمه [به قتل شیخ فضلالله]. به عنوان اعتراض با تعرض و آشفته از جلسه هیأت مدیره بیرون آمد و در کار تصویب شرکت نکرد».
داستان ایستادگی شجاعانه و مؤثر وی در برابر رضاخان، ماجرای جالبی دارد: حضرت آیتالله حاج شیخ لطف الله صافی مرجع بزرگ معاصر، شب جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۰ شمسی در حضور جمعی از فضلای حوزه علمیه قم به مناسبت بحث از کشف حجاب رضاخانی و کشتار فجیع مسجد گوهرشاد فرمودند.
دستگاه رضاخانی در آن روزگار تیره و سخت، وقاحت را از حد گذراند و حتی در مشهد جمعی از زنان را وادار ساخت که به صورت بی حجاب در ایوان طلای مشهد (صحن نو، که مقبره شیخ بهائی در گوشه آن قرار داد) گرد آبند و به اصطلاح جشن کشف حجاب بگیرند؛ که من خود تصویر ایشان را که روی صندلی نشستهاند دیده و دارم.
رژیم دیکتاتوری حتی در نظر داشت علما را نیز به زور وادار سازد که همسر خویش را به طور بی حجاب از خانه بیرون آورده و در جشنهای فرمایشی مزبور شرکت جویند و به عمل ننگین «کشف حجاب» مهر تأیید زنند! با زور و اشتلمی که در کار بود، مقاومت در برابر شاه سفاک و دیکتاتوری مهیب او، به راستی سخت و دشوار میکرد و امام جمعه این هیبت را شکست شرح ماجرا از این قرار است که علی اصغر حکمت، از وزرای مشهور رضاخان، نزد امام جمعه تهران مرحوم سیدمحمد امامزاده رفته، نظر دیکتاتور را به وی ابلاغ کرد و بر لزوم انجام این امر تأکید ورزید.
امام جمعه از قبول این امر سر باز زد. حکمت مجدداً اصرار ورزید و در پایان تهدید کرد که چنانچه از انجام فرمان اعلیحضرت سرپیچی کنید.
عواقب بدی در انتظار شما بوده و به فنای شما خواهد انجامید! در اینجا امام جمعه سخت ناراحت شده و شدیداً به علیاصغر حکمت توپید که به فنای من میانجامد؟! بگذار بیانجامد! من چیزی از عمرم باقی نمانده و بقایی در کار نیست؛ که از فنای آن هراس داشته باشم! به شاه بگویید: این کار انجام شدنی نیست! با این مقاومت شگرف و نیز پایمردی که دیگر علما نشان دادند، رژیم دیکتاتوری از آلوده ساختن علما به این بدعت ننگین منصرف شد.
روحانیون نیز با روشنگری به مانند سدی در برابر استعمار و چپاول خارجیان بخصوص انگلیس خبیث ایستاده بودند.
رضا خان به سرکوب٬ خلع لباس و تعطیلی مجالس وعظ و سخنرانی و حتی روضه پرداخت. امام خمینی (ره): آنها با هر احتمالی یک سدی درست میکردند که جلوی آن محتمل را بگیرند، [چون]احتمال میدادند روحانیون از مقاصد آنها جلوگیری کنند، رضاخان را واداشتند به اینکه با روحانیون ... و آنطور که دیدید.
یعنی شاید شماها اکثراً یادتان نباشد، ولیکن من یادم است، و پیرمردها یادشان است، دیدید که با روحانیین چه کردند.
به طوری که در همین مدرسۀ فیضیه نمیتوانستند طلبه ها روز توی حجره های خودشان بمانند. اینها مجبور بودند که قبل از آفتاب بروند به باغات، و آخر شب برگردند! برای اینکه اگر در مدرسه بودند، می آمدند پاسبانها میریختند مدرسه و میبردند اینها را یا خلع لباس میکردند؛ یا حبس میکردند؛ و از این با بزرگان از روحانیین هم مخالفتهای زیاد شد. گرفتاریهای زیاد آنها داشتند. خیلی به حبس رفتند؛ [و]بعضی را کشتند.
روی همین احتمال که روحانیون یک سدی باشند در مقابل اجانب. یعنی عمال انگلیسی توی مردم میافتادند که این آخوندها انگلیسیاند! این آخوندها کذا هستند. درباریند! انگلیسی هستند، که مردم را از اینها جدا بکنند. در هر صورت، همۀ اقشار ملت را اینها از هم جدا کردند.
جداکردن روحانیون و دانشگاهیان
امام خمینی: همۀ اقشار را از هم جدا کردند. قشر روحانیین را از دانشگاهها جدا کردند. به روحانیون میگفتند که دانشگاهیها یک مردم بیدینی هستند؛ یک دسته فکلی بیدین مضر! به [دانشگاهی]میگفتند آخوندها درباریند؛ یک دسته مردم درباری هستند که همیشه کار میکنند برای دیگران! و اینها را از هم جدا میکردند.
رویارویی شهید آیت الله مدرس و رضاشاه
روحانیان اگرچه به دلایل مذهبی با جمهوری مخالف بودند، ولی در میان آنان شخصیتی، چون سید حسن مدرس بود که مخالفت او با این جریان دلیل سیاسی داشت. مدرس در واقع جدیترین و قویترین مخالف جمهوری بود و تمام کسانی که با جمهوری مخالفت داشتند، به رهبری معنوی وی در این جریان معتقد و معترف بودند. حتا برخی از روشنفکران که در گذشته میانه ی خوبی با مدرس نداشتد، در این زمان به خاطر وجود دشمن مشترک، یعنی رضاخان، به او پیوستند.
اما چرا مدرس با جمهوری مخالفت میکرد؟
مدرس در درجه ی اول جمهوریخواهی را بنا برخواست و ارادهی ملت ایران نمیدانست. وی معتقد بود که جمهوری از سوی انگلستان به ایران تحمیل میشد. از نظر وی انگلستان از این اقدام دو هدف داشت: اول ایجاد یک حکومت دست نشانده در ایران و دوم انتقام گرفتن از احمدشاه به خاطر مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ م. دومین دلیل مخالفت مدرس این بود که وی نسبت به آیندهی جمهوری و رییس جمهور احتمالی یعنی رضاخان بدبین بود. مدرس در پاسخ به اینکه چرا با جمهوری مخالف است؟عنوان کرد: «اگر واقعا نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزادیخواه و ملی بود، حتما با او موافقت میکردم و از هیچ نوع کمک و مساعدتی به او دریغ نمیکردم.»
بنابراین میتوان اینگونه عنوان کرد که مدرس با رژیم جمهوری مخالف نبود، بلکه با عوامل اجرایی آن و اهداف آنان مخالفت داشت. در نتیجهی چنین طرز تفکری، مدرس درصدد مبارزه با این جریان برآمد. مبارزات مدرس به دو دورهی زمانی تقسیم میشود که در هر دوره شیوه ها و تاکتیکهای مبارزاتی نسبت به دورهی قبل متفاوت بود. دورهی اول به قبل از افتتاح مجلس پنجم مربوط میشود.
مدرس در این دوره ابتدا درصدد برآمد تا به تشویق و تحریک خاندان قاجار علیه جمهوری بپردازد، اما پس از آنکه آنها را بیرمق و بیحرکت دید، به روزنامه نگاران روی آورد. وی به زودی متوجه شد که اکثر روزنامه نگاران به میل و یا اجبار در صف موافقان جمهوری قرار دارند و همگام با برنامه های سردار سپه هستند، لذا به روحانیان روی آورد و در میان آنها به تبلیغ علیه جمهوری پرداخت. دورهی دوم فعالیتهای مدرس علیه جمهوری، با افتتاح مجلس پنجم شورای ملی آغاز شد.
مجلس جدید از نظر ترکیب حزبی عبارت بود از:حزب تجدد به رهبری سید محمد تدین، حزب سوسیالیست به رهبری سلیمان میرزا، هیأت علمیه به رهبری سید حسن مدرس و مستقلها که از میان آنها افرادی چون مصدق السلطنه و موتمن الملک رییس دوره ی چهارم مجلس شورای ملی را میتوان نام برد.
مجلس به دو فراکسیون اکثریت و اقلیت تقسیم میشد. فراکسیون اکثریت را طرفداران جمهوری تشکیل میدادند که ائتلافی از حزب تجدد و حزب سوسیالیست بود، ریاست این فراکسیون را سید محمد تدین برعهده داشت. فراکسیون اقلیت را هم مخالفان جمهوری تشکیل میدادند که ائتلافی بود از هیأت علمیه و برخی از نمایندگان مستقل مجلس. ریاست این فراکسیون با مدرس بود.
درباره ی فراکسیون اکثریت مجلس، برخی منابع معتقدند که چنین اکثریتی با دخالت و اعمال نفوذ سردار سپه و عوامل او در ایالتها برای جمهوریخواهان به دست آمد. مدرس نه تنها با اعتبارنامه ی آن دسته از نمایندگانی که فکر میکرد با اعمال نفوذ سردار سپه وارد مجلس شدند، مخالفت کرد، بلکه با اعتبارنامه ی برخی افراد با سابقه و وجیهه المله مانند موتمن الملک نیز به مخالفت کرد. وی از این کار دو هدف داشت:اول اینکه از ورود برخی از نمایندگان طرفدار سردار سپه به مجلس جلوگیری کند، و دوم اینکه با گرفتن وقت مجلس، ارائه ی طرح جمهوری را حد اقل تا تحویل سال نو به تأخیر بیندازد.
چنین اقداماتی از جانب مدرس رفتهرفته کاسهی صبر جمهوریخواهان را لبریز کرد و سرانجام در بعد از ظهر روز بیست و هفتم اسفند یکی از نمایندگان طرفدار جمهوری به نام دکتر احیاء السلطنه بهرامی نمایندهی همدان در یکی از راهروهای مجلس پس از مشاجره با مدرس سیلی محکمی به صورت او نواخت. این سیلی عواقب بسیار بدی برای جمهوریخواهان داشت و اوضاع مجلس و همچنین شهر تهران به به ضرر آنان تغییر داد.
شهید مدرس به دشمن شمارهی یک رضاخان تبدیل شده بود. در داخل ایران رضاخان دشمنانش را با تهدید یا تطمیع ساکت کرد. در خارج از ایران هم رضاخان از حمایت انگلیس برخوردار بود.
همزمان در همسایگی ایران، وقایعی رخ میداد که نشان داد روی کار آمدن رضاخان قزاق بیبرنامه نبوده است، بلکه در کل منطقه یک طرح خاص در حال اجرا بود. قدرتهای فرا منطقهای سعی میکردند با تغییر آرایش قدرت در اروپا و منطقه، مناسبات داخلی کشورها را تغییر دهند. اتفاقی نبود که ژنرال مصطفی کمال پاشا در ترکیه و رضا میرپنج در ایران به قدرت رسید.
برنامه این بود که در کشورهای منطقه تمرکز قدرت صورت گیرد با حذف سسلسلههای پادشاهی سنتی، رژیمهای دیکتاتوری نظامی به وجود آید تا منافع حیاتی ابرقدرتها بهتر حفظ شود. "آتاتورک، که نقشهی تقسیم امپراطوری عثمانی و گذشتن از قسمت جنوبی این خاک – عراق فعلی – را به نفع حکومت انگلستان با چنان تدبیری عملی کرد که فرانسه و شوروی هم به او کمک مالی دادند نمونهی امیدوار کنندهای برای رضاخان بود.
نابودی فرهنگ بومی
یکی از اقدامات مهم و مخرب دوره پهلوی، از بین بردن فرهنگ بومی و ملی جامعه ایران و تمسک به فرهنگ غربی بود. رضاخان و همکاران فرهنگی وی به قصد پیشرفت دست به نابودی فرهنگ ملی و سنتهای عظیم تاریخی ایران زدند. در این دوران بود که کسانی این ندا را سر میدادند که اگر میخواهید پیشرفت کنید باید از فرق سر تا نوک ناخن پا فرنگی شوید.
درآمدهای نفت در حساب شخصی رضاخان
در سال ۱۹۳۱، «چارلز. سی. هارت»، وزیرمختار آمریکا در تهران، گزارش داد که رضاشاه شخصاً بیش از یک میلیون پوند در لندن به حساب خود واریز کرده است. بر اساس تعدادی از اسناد بانکی که پهلویها به هنگام فرار دستهجمعیشان از ایران در سال ۱۹۷۸ از خود باقی گذاشتند معلوم میشود که اظهارات نیشدار «هارت» درباره حسابهای بانکی رضاشاه در لندن از روی حدس و گمان نبوده است.
آنچه هارت نمیدانست این بود که رضاشاه حسابهای دلاری متعددی در لندن، ژنو و برلین دارد. اسناد باقیمانده حاکی از انحراف مسیر درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضاشاه است. سرهنگ رضاقلی امیرخسروی، مدیرکل بانک پهلوی، در تاریخ ۱۷ اوت ۱۹۳۱ طی نامهای محرمانه به دکتر کورت لیندن بلات، رئیس بانک ملی ایران نوشت: «عالیجناب، بنا به دستور اعلیحضرت، خواهشمند است با ارسال دستورالعمل تلگرافی به بانک میدلند در لندن دستور واریز ۱۵۰ هزار دلار به حساب اعلیحضرت نزد بانک وست مینیستر را صادر و مراتب را با تلگراف تأیید فرمایید.
با احترام فراوان آقای رئیس، مدیر کل، سرهنگ امیرخسروی.» لیندن بلات در پاسخ نوشت: «عالیجناب، عطف به دستورالعمل شماره ۵۱۷۰ مورخ ۱۷ اوت حضرتعالی، احتراماً به عرض میرساند که روز گذشته به محض دریافت نامه شما، دستورالعمل تلگرافی برای واریز ۱۵۰ هزار دلار به حساب اعلیحضرت در بانک وست مینیستر با مسئولیت محدود در لندن به بانک میدلند با مسئولیت محدود در لندن ارسال شد.
بانک وست مینیستر دستورالعمل تلگرافی ما را دریافت کرده و شما را از رسید پول مطلع خواهد ساخت. با احترام و سپاس فراوان عالیجناب، دکتر لیندن بلات، بانک ملی ایران.» در تاریخ ۴ سپتامبر ۱۹۳۱، بانک وست مینیستر واریز ۱۵۰ هزار دلار را تأیید کرد.
البته انتقال پول در حوالههای ۱۵۰ هزار دلاری به حسابهای رضاشاه متوقف نشد. مثلاً، در تاریخ ۲۵ اوت ۱۹۳۲، بانک وست مینیستر واریز ۱۵۰ هزار دلار دیگر را به حساب اعلیحضرت تأیید کرد. در سال ۱۹۳۱، علاوه بر ۱۵۰ هزار دلاری که به حساب بانکیاش در لندن واریز شد، ۱۵۰ هزار دلار نیز در وجه او به یونیون بانک سوئیس و رایش کردیت گزلشافت برلین پرداخت شد.
تصاحب املاک و داراییهای مردم و کسب ثروت افسانهای رضاخان بیسواد
" ثروتی که رضاخان در مدت سلطنت خود به دست آورد افسانهای است. به نقل از حسنین هیکل روزنامه نگار مصری، رضاخان صاحب " دو هزار ده بود که دویست پنجاه هزار نفر رعیت مستقیما بر روی زمینهای او کار میکردند. " سپردهی رضا شاه در بانکهای خارجی مبلغ سیصد و شصت میلیون دلار حدس زده میشد.
توضیح رضاخان در مورد ثروت هنگفتی که بلای خود به هم زده بود خواندنی است:هفت هزار میلیون تومان (هفت میلیارد تومان به پول آن روز) جمع کردم و امروز هم که از ایران خارج میشوم هیچ ندارم [؟!]این تمول را برای آن جمع کردم که به ملت یاد بدهم که با جدیت همه کار میشود کرد و تنها به نان و گوشت نباید قناعت کرد. " مبلغی که رضاخان به اندوخت آن اعتراف کرده یک میلیون و ششصد و بیست هزار کیلو طلاست.
" اینکه چگونه یک فرد توانسته در مدت کوتاهی ۰۰۰/۶۲۰/۱ کیلوگرم طلا جمع نماید، جای شگفتی است،، اما از طرفی هم میتوان حدس زد که چگونه مردم ایران تحت فشار قرار داشتند.
رضا قلدر در چپاول اموال مردم و میهن نیز درصدر چپاول گران تاریخ ایران قرار دارد. وی که در جوانی از شدت فقر و آوارگی به نیروی نظامی قزاق پیوست، به قدری روح حریص و چپاول گرانه داشت که طبق نظر همه محققان تاریخ اقتصادی ایران و طبق گفته همه کسانی که دوره رضاخان با اشراف کامل درک کرده اند، وی در زمان فرمانروایی اش به بزرگترین مالک ایران و بزرگترین ثروتمند ایران تبدیل شد.
در زیر به چند نمونه از این موارد اشاره میشود:
• بعد از فرارش، درمجلس شورای آن زمان میزان مستغلات رضاخان را چهل و چهارهزار مستغل اعلام کردند. تعداد روستاهایی هم که او در طول سلطنتش تصاحب کرده بود، بیش از ۲۱۶۷ پارچه بود. در مجموع حدود ۳۰۰۰۰۰ (سیصدهزار) نفر در روستاهای مختلف ایران برای رضاخان کار میکردند و به زور ثمره تلاش شبانه روز خود و زن و فرزندانشان را در اختیار او میگذاشتند. باید توجه داشته باشیم که در آن زمان، کل جمعیت ایران حدود ۱۲ میلیون نفر و کل جمعیت روستایی ایران حدود ۹ میلیون نفر بوده است.
• بخش دیگر درآمد رضاخان از وجوه نقدی بود که از شرکتها، موسسات اقتصادی، ثروتمندان شهری و… اخذ میکرد. علاوه بر این، او از شرکت نفت جنوب ایران که در اختیار اربابش (انگلیس) قرار داشت نیز سهمی دریافت میکرد.
• او سالانه ۷۰۰ میلیون تومان درآمد داشت. در سال ۱۳۰۷ هـ. ش که حدود هشت سال از قدرت گرفتن رضاخان میگذشت و به زور انگلیس به اصطلاح شاه ایران شده بود، بودجه وزارت صنایع و معادن، تجارت، راه و ترابری و بهداری مجموعا سیصدهزار تومان بود.
بودجه وزارت خارجه نیز نهصد هزار تومان بود، یعنی این که مجموع بودجه چند وزارتخانه، کمی بیش از یک میلیون بود. اکنون این رقم را با ۷۰۰ میلیون تومان که درآمد سالانه رضاخان محسوب میشد، مقایسه نماییم، متوجه میشویم که این عامل مزدور انگلیس در سال چه درآمد هنگفتی داشته و چه مقدار از اموال مردم را چپاول کرده است.
• رضاخان بخش بزرگی از این درآمد نامشروع و حیرت انگیز را به طور مرتب به خارج از کشور منتقل میکرد تا اگر روزی از ایران فراری شد، از آن اموال بی حساب استفاده کند. هنگامی که رضاخان از ایران فرار کرد، هفت میلیاردتومان ثروت نامشروع داشت که اگر این مبلغ را در ظرف زمانی خودش بسنجیم واقعا حیرت آور و غیرقابل باور خواهد بود.
• رضاخان برای تصاحب املاک، اموال و زمینهای زراعی، باغها و… روشهای مختلفی در پیش میگرفت:
- گروهی را تهدید میکرد و به آنها واکرد میکرد که اگر بهترین املاک و اموال خود را به نام رضاخان ننمایند، هدف هجوم و غضب واقع خواهند شد.
- به عدهای نیز چنین واکرد میکرد که اگر هوس منصب و مقام در سطوح مختلف کشور دارند، باید بهترین املاک و مستغلاتشان را به نام رضاخان نمایند.
• ویلیامسن در گزارشی مورخ ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۹ مینویسد: ... البته اعلیحضرت با سنت دیرینه ایرانیها در فروش سمتها و مناصب پردرآمد و کمزحمت ناآشنا نیست؛ بر کسی پوشیده نیست که خود اعلیحضرت نیز ثروت بزرگی از این راه به دست آورده است.
ودر اکتبر ۱۹۲۹ رضاشاه از کردستان دیدن کرد؛ شایع شده است که سفر رضا شاه به کردستان با حبس فیروز ارتباط دارد.
میگویند که فرمانفرما، پدر فیروز، برای آزادی پسرش، قباله چند روستا در شمال کرمانشاه را به نام شاه کرده است؛ و شاه نیز قصد دارد پیش از آزاد کردن فیروز ارزش این املاک را ارزیابی کند، و اگر راضی بود، بلافاصله پس از بازگشت به تهران فیروز را آزاد کند. ادعا میشود که ارزش این رشوه سلطنتی برابر با یک میلیون تومان است.
داراییهای رضاخان و فریبکاری فروغی
جنون ثروت، رضاخان را چنان از خود بی خود کرده بود که تنها به غصب املاک مردم، برقراری انحصار جهت فروش برنج و پنبه و گندم املاک اختصاصی به قیمت دلخواه، کارخانه داری، خرید و فروش ارز به کشت و فروش بادمجان و تره بار در میدانهای پایین شهر ختم نمیشد بلکه اعتبارات و بودجه مملکتی و خصوصاً درآمد کشور از نفت بدون هیچ گونه حساب و کتابی در اختیار شخص اعلیحضرت! بود و وی به میل و اراده خود از آن استفاده میکرد.
میگویند در زندان غار به عنوان آخرین منزل وزرای محکوم اتاقی به نام اتاق امضای قباله و فروش املاک وجود داشت، کسانی که حاضر نبودند املاک خود را تقدیم شاهنشاه نمایند محلی برای آمپول هوای پزشک احمدی و یا سلولهای پر از شپش آلوده به تیفوس جهت فراهم کردن مرگی کاملاً طبیعی در انتظارشان بود. هرگاه زندانی از این فشارها جان سالم به در میبرد و به عرض شاه میرساندند، میگفت مگر هنوز او زنده است؟
ده سال کافی برای مردن او نیست؟ مگر میهمانخانه ساخته ام؟ (روزنامه ستاره، شماره ۱۱۷۰، سال ۱۳۲۰ ه ش). ۴ - نمونه نامهای که به افراد نوشته میشد: «آقای...، چون مقرر است که هر چه زودتر شما به طور کلی قطع علاقه از نقطه مسکونی اولیه خودتان بنمایید لذا اکیداً به شما اخطار میشود که تا اول مهر ۱۳۱۴ ه ش باید به کلی اموال خودتان را هم از آنجا به مسکن فعلی خودتان انتقال بدهید و چنانچه تا تاریخ مذکور به طور کلی قطع علاقه ننمایید آنچه از اموال شما باقی مانده باشد بلاعوض ضبط خواهد شد.
وصول این مراسله را فوری اعلام دارید- وزیر مالیه» (مرد امروز، شماره ۲۶، ۱۳۲۰/۵/۲۷ ه ش). مسأله وجوه نقد رضاشاه در بانکهای خارج مطرح شد و گفته شد در حدود ششصد میلیون مارک است هر چند دولت اعلام داشت معلوم نیست چنین مبلغی در بانکهای خارج داشته باشد، اما چون کار اعتراض بالا گرفت در بندرعباس اعتراف نامهای از او گرفتند که واگذاری املاک طبق سند صلح نامه اصفهان، وجوه نقد وسهام موجود دربانکهای خارجی را هم در برمی گیرد، اما هیچ وقت موضوع وجوه نقد و سهام در بانکها روشن نشد.
ضربه مهلک به اقتصاد و معیشت مردم
یکی از خیانتهای رضاخان این بود که به توان اساسی و استراتژیک اقتصاد و معیشت جامعه ایرانی ضربه مهلک وارد آورد و روستاها را که انبار غله و پشتوانه اساسی و عمده معیشت و کار جامعه ایران محسوب میشدند نابود کرد.
با مهاجرت دادن انبوه ۸۰ درصدی مردم به سوی شهرها، زمینه تسلط فکری و فرهنگی استعمار و عوامل آن را بر جامعه بیشتر کرد، خودکفایی جامعه ایران را در محصولات اساسی از بین برد و زمینه را برای وابسته شدن در عرصه غذا و معیشت به استعمارگران فراهم ساخت، در شهرها با تغییر دادن فرهنگ و ذائقه مردم، برای کالاها و تولیدات استعمارگران بازار مصرف گسترده فراهم آورد و کاری کرد که به شعار «از فرق سر تا ناخن پا غربی شدن» , زودتر جامه عمل پوشانده شود.
• وضع مردم، به ویژه روستاییان به تدریج چنان وخیم شد که بسیاری از مردم نمیتوانستند کمترین قوتی برای زنده ماندن خود تهیه کنند. طبق منابع و مدارک موجود، کار مردم روستاها (که حدود ۸۰ درصد جمعیت ایران را تشکیل میدادند) و اوضاع شهرنشینان فقیر و بی بضاعت به جایی رسید که برای مبارزه با مرگ و گرسنگی، به گیاه خواری روی آوردند.
رضا شاه و راه آهن سراسری ایران و پل پیروزی
راه آهن سراسری ایران در حقیقت یک خط آهن نظامی برای امپراتوری انگلیس بود و نه یک راه آهن تجارتی و ترانزیت یا مسافرتی برای ایرانیان. امپراتوری انگلیس از اینگونه راه آهن هادر همه مستعمرات خود از جمله هند و مستعمرات آفریقایی ساخته بود و این خط آهن نیز یکی دیگر از آنها به شمار میرفت.
زرنگی بزرگ انگلیسها در این مورد آن بود که برای ساختن این راه آهن حتی یک لیره خرج نکردند و پول آن تماما از کیسه ملت ایران پرداخت شد و آن هم نه از پول نفت بلکه از مالیات بر قند و شکر روستاییان و کارگران تهیدست و فقیر ایرانی (پول نفت عمدتا به جیب رضا و خانواده اش و دزدان دربارش میرفت و به مصرف آبادانی کشور نمیرسید).
دولت انگلیس درست قبل از روی کار آوردن قزاقی به نام رضا شصت تیری (لقب رضا خان قبل از صعود به قدرت به نقل از کتاب تاریخ مشروطه کسروی) در کودتای اسفند ۱۲۹۹، شروع به ساختن راه آهنی برای مبارزه با بلشویکها کرده بود. در آن دوران عراق هنوز تحت الحمایه انگلیس بود. در نتیجه امپراتوری انگلیس تصمیم داشت این راه آهن را از مستعمره خود در عراق به مرز روسیه امتداد دهد.
به احمد شاه هم فشار زیادی آوردند که راه آهنی را که چند سال بعد رضا ساخت بسازد که او نپذیرفت. هدف ارتش انگلیس آن بود که در صورت حمله به شوروی بتوانند سربازانشان را از جنوب ایران، به سرعت و با اجتناب از گذر از شهرهای اصلی ایران ((که میتوانست منجر به توقف قطارها توسط ایرانیان میهن پرست شود)) مستقیما به ناحیهای بی دفاع در جنوب دولت شوروی برسانند.
شهریور ۱۳۲۰ وتسلیم ایران به انگلیس و متفقین
در روز سوم شهریور ۱۳۲۰، علیرغم بیطرفی دولت ایران در جنگ، نیروهای شوروی از شمال و نیروهای بریتانیا از جنوب به ایران حمله کردند. پانزده لشکر ارتش رضاشاه تقریبا بدون هیچ مقاومتی در مقابل یورش خارجی تسلیم شدند، و شهرهای اصلی ایران از جمله تهران به اشغال درآمدند. اهداف مهم متفقین از این عملیات عبارت بود از:
اطمینان از عدم استفاده نیروهای آلمان نازی از خاک ایران برای حمله به مرزهای جنوبی اتحاد شوروی
اطمینان از امنیت جریان نفت جنوب ایران که سوخت بخش بزرگی از ناوگان نیروی دریایی سلطنتی بریتانیارا تامین میکرد.
اطمینان از عدم استفاده آلمان از نفت ایران
تکمیل و استفاده از راهآهن سراسری ایران برای ارسال مهمات و تسلیحات به جبهه شوروی از طریقخلیج فارس، ایران و دریای خزر
به علت اهمیت استراتژیک ایران در جنگ جهانی دوم، متفقین به ایران لقب «پل پیروزی» داده بودند.
پس از اشغال ایران، بریتانیا پیامی به این مضمون به رضاشاه ارسال کرد: «ممکن است اعلیحضرت لطفا از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.»
خودکامگی و کشتارهای رضاخان
تنها سفر خارجی رضاشاه، سفر به ترکیه در سال ۱۳۱۳ بود. او در این سفر سخت تحت تاثیر همپای ترکش کمال آتاتورک قرار گرفت و کوشید تا مانند او، کشور را با قدرت اداره کند محمدرضا پهلوی معتقد بود رضاشاه در دوره پادشاهی خود تمام امور مملکتی را در دست خود داشت و کشور را مانند یک نظامی اداره میکرد. بسیاری از مورخان عقیده دارند که تغییر حکومت ایران از مشروطه به استبدادی و دیکتاتوری از حدود سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۰ یعنی نیمه دوم حکومت رضا شاه، صورت پذیرفتهاست.
اولین نشانههای تغییر رویه رضا شاه، در سال ۱۳۰۵ و با ترور ناکام مدرس مشاهده شد. در اردیبهشت ۱۳۰۶ خودکامگی وی به حدی رسید که مستوفیالممالک دیگر ادامه کار را مفید ندانست و در گزارشی بهمهدیقلی هدایت (نخست وزیر بعدی) خود را تحقیر شده خواند و استعفا کرد. آزادیهایی که در جریان انقلاب مشروطه به دست آمده بود در این دوره از بین رفت.
بسیاری از رقبا و مخالفان شاه زندانی و در زندان کشته شدند. در میان مقتولان چند نفر از وزیران وی مانند تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری و نصرتالدوله، برخی از روسای ایلات مانند صولتالدوله قشقایی، برخی از شعرا و ادیبان مانند میرزاده عشقی و فرخی یزدی و تعدادی از نمایندگان مجلس شورای ملی (مانند سید حسن مدرس و ارباب کیخسرو) نیز دیده میشوند؛ و برخی از وزرا و نزدیکان شاه نیز (مانند علیاکبر داور وزیر عدلیه) از ترس اتفاقات مشابه خودکشی کردند.
علاوه بر این افراد، کشتارهای دست جمعی عشایر کهگیلویه، قشقایی و بختیاری را نیز که عمدتا با خانواده صورت میپذیرفت باید افزود. مجلس شورای ملی در این دوره جنبه نمایشی پیدا کرد و انتخابات با دستور از بالا و بر پایه فهرستهایی از نمایندگان مورد تائید او انجام میشد. حتی مصونیت پارلمانی نمایندگان مجلس (مانند جواد امامی، اسماعیل عراقی و رضا رفیع) که همگی از هواداران قبلی رضا شاه بودند سلب شد و آنان نیز دستگیر و زندانی شدند.
به همین منظور زندان قصر طراحی و ساخته شد و اولین زندانی آن، سازنده آن یعنیسرتیپ درگاهی بود. در این دوران نه تنها همه گونه فعالیت سیاسی گروههای چپ مانند حزب کمونیست ایران و گروه ۵۳ نفرکه حتی فعالیتهای اجتماعی زنان نیز متوقف شد و جراید و روزنامهها تحت انقیاد کامل درآمده و یا تعطیل شدند.
اعتقاد رضا خان به جدایی دین از سیاست
رضا شاه، تا پیش از پادشاهی، تظاهرات مذهبی شدیدی داشت. او در دستههای عزاداری امام حسین و همچنین در تکایا و حسینیهها بطور فعالی شرکت میکرد. لیکن در همان دوران (دوره وزارت جنگ) نیز اعتقاد عمیق به جدایی دین و سیاست داشت. او در سفرنامه خوزستان (که در اواخر دوران رئیس الوزرا بودنش به رشته تحریر درآوردهاست)، به سختی از شاه اسماعیل صفوی بخاطر تکیه بر گروه شیعیان و احساسات شیعی انتقاد میکند.
او همچنین پس از رسیدن به پادشاهی و در سال ۱۳۰۵ در سفرنامه مازندران شاه عباس را بخاطر اختلاط مذهب و سیاست مورد انتقاد قرار دادهاست. تحقیق محمد فغفوری در باره رابطه علما-دولت بین ۱۹۲۱ و ۱۹۴۱ نشان میدهد که رضاخان از هویت قومی/دینی برای دستیابی به اهداف سیاسی اش استفاده کرده بود.
او تلاش کرد تا رقبا و شریک اش، سید ضیاء الدین طباطبایی را با استفاده از روابط اش با گروههای غیرمسلمان، به خصوص ارامنه حذف کند. رضاخان با تشکیل یک جبهه متشکل از ارامنه، بریتانیاییها و سید ضیا موفق شد حمایت علما را برای دور کردن رقبایش به دست آورد.
بی سبب نیست که او روابط مناسبی با روحانیون معاصرش نداشت. او با تصویب قانون مدنی و تربیت قضات، دست روحانیون را از محاکم سنتی کوتاه کرد. با طرح کشف حجاب و لباس متحدالشکل مردان و محدود کردن روحانیون (به غیر از علمای تراز اول) از پوشش سنتی، روحانیون را علنا به مبارزه طلبید و درواقعه مسجد گوهرشاد مشهد (۱۳۱۴)، که چندین ماه پیش از تصویب قانون منع حجاب روی داد، با کشتار و سرکوب بستنشستگان در مسجد، این مبارزه را با قوهٔ قهریه به پیش برد. او حتی یک بار که یکی از دخترانش در حرم حضرت معصومه بصورت بدحجاب ظاهر شده بود و از این بابت مورد اعتراض واقع شده بود، به شخصه به قم رفت، با چکمه وارد حرم شد و روحانی اعتراض کننده را به شلاق بست. ولی به علت رابطه نزدیک و خوب رضا شاه با عبدالکریم حائری یزدی، بزرگترین مرجع تقلید در آن زمان و با وساطت او هیچ اعتراضی به این اقدام رضا شاه صورت نگرفت.
طرفداران رضاخان
طرفداران رضاخان (با نام فراکسیون تجدد) و مخالفان به رهبری مدرس (با نام اقلیت) مدتی در کشمکشهای پارلمانی قرار گرفتند و در این گفتگوها، ارتباط کودتا با قرارداد ۱۹۱۹ میلادی و رابطه غوغای جدید جمهوری خواهی با کودتا و نقش افراد دست اندرکار به خوبی آشکار شد که در مجلس و جامعه واکنشهایی پدید آورد. مدرس، چون میدانست رضاخان با اعمال نفوذ در انتخابات موفق شده است عدهای از طرفداران خود را به عنوان نماینده به مجلس بفرستد، تصمیم گرفت تا با اعتراض به اعتبارنامه آنان، با حضورشان در مجلس مخالفت کند.
مجلس شورای ملی از دوره ششم تا دوازدهم با نظم خاصی ادامه یافت و تبدیل به مرکز منتخبین رضاخان شد. آخرین اقلیت مجلس مربوط به دوره هفتم است. محمد علی فروغی، میرزا حسن خان مستوفی الممالک، مهدیقلی خان هدایت، محمود جم، احمد متین دفتری، علی (رجبعلی) منصور در دوران سلطنت او ماموریت یافتند تشکیل کابینه دهند.
استبداد و دیکتاتوری رضاخانی
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که به حمایت و دستیاری بیگانگان شکل گرفت نقطه آغاز دورهای بود که تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت؛ این دوره را میتوان عصر رضا خان دانست. اصلیترین خصیصه این عصر، نوعی از استبداد و دیکتاتوری است که نه در ادوار سابق تاریخ ایران و نه پس از آن، نمیتوان به شدت و گستردگی آن، دورهای را سراغ گرفت، زیرا دیکتاتور تنها به تسلط بر دستگاه سیاسی نظامی بسنده نکرد، بلکه کوشید تا فکر، فرهنگ و سنتهای جامعه را تحت سلطه و کنترل در آورد و آن را بگونهای مطابق میل خود شکل دهد.
این حرکت از لباس و کلاه آغاز و تا رفع حجاب و منع مجالس وعظ و خطابه و عزاداری پیش رفت. در این دوره گرچه دولت ایران مشروطه به شمار میآمد. اما از مشروطیت چیزی جز صورت و ظاهر باقی نمانده بود و مجلس آن دوره را باید از مضحکترین نمایشهای سیاسی به شمار آورد. طبیعی است که در چنین فضایی مطبوعات نیز از معنی و محتوی خالی و جز تبلیغ و نشر افکار مورد حمایت دولت استبدادی نقشی بر عهده نداشته باشند.
در این دوره آن دسته از مطبوعات نیز که به خود جرأت انتقاد از عملکرد هیأت حاکمه میدادند مشمول سانسور و توقیف میشدند. مسلم است که این سانسور و توقیف همانند سایر مظاهر دیکتاتوری رضا خانی یکد دفعه بوجود نیامد، بلکه سیری تدریجی را طی کرد. در این سیر از دوران وزارت جنگ دیکتاتور آغاز و همراه با رشد قدرت او، شدیدتر شد.
دوره وزارت جنگ رضا خان
از فردای کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، کلیه مطبوعات پایتخت توقیف شدند و بجز روزنامه ایران هیچ یک از آنها اجازه انتشار نیافتند. پس از خروج سید ضیاءالدین طباطبایی از صحنه و قدرتیابی گام به گام سردار سپه، نخستین برخورد وی با مطبوعات در قضیه تعیین مسبب کودتا، پیش آمد. بحثها و مقالات جراید در این خصوص به شدت رضا خان را عصبانی کرده و او را وادار کرده که در سوم اسفند ۱۳۰۰ و در سالگرد کودتا، اعلامیهای منتشر و خود را مسبب اصلی کودتا بخواند.
در قسمتی از این اعلامیه که راجع به روزنامهنگاران است وی آنها را «دست اندرکار واژگون جلوه دادن مسئله کودتا میداند و به آنان توصیه میکند که بیشتر بیندیشند» اگر چه اولتیماتوم سردار سپه، جراید را در این موضوع وادار به سکوت کرد، ولی «من من»های او در این ابلاغیه آنها را به انتقادهای دیگر واداشت و همین کار سبب شد که سردار سپه بوسیله حکومت نظامی در ۱۷ اسفند، اخطاریه شدیداللحنی بر ضد روزنامهنگارانی که از عملیات تجاوزکارانه و انتقاد میکردند منتشر کرده آنها را به زندان و اذیت تهدید کند پس از نشر این ابلاغیه، حکومت نظامی شروع به سختیگری کرد و بر خلاف قانون تعدادی از مدیران جراید را مورد ضرب و شتم قرار داد.
این ابلاغیه و فشارهای دیگری که بر مطبوعات وارد میشد کار را بدانجا کشانید که فرخی یزدی، مدیر روزنامه طوفان، و مدیر روزنامه حیات جاوید و چند نفر دیگر از مدیران جراید، تصمیم گرفتند که دیگر خاموش نشسته و از هر گونه تهدید و توفیقی نهراسند و به دولت و سردار سپه سخت اعتراض و حمله کرده و از آزادی زبان و قلم دفاع نمایند.
بنابراین تصمیم، در ۱۸ اسفند ۱۳۰۰، فرخی در روزنامه خود مقاله شدیداللحنی نوشت و بیقانونیهای سردار سپه را متذکر شد. عصر همان روز حکومت نظامی برای جلب فرخی دو سه نفر قزاق را مأمور میکند تا او را دستگیر نمایند.
ولی فرخی و چند نفر از دوستانش موضوع را دریافته و بلافاصله به سفارت دولت شوروی رفته و متحصن شدند. دو روز بعد از این واقعه روزنامه حیات جاوید مقاله شدیدی نوشت و نسبت به سردار سپه انتقاد کرد و پس از آن مدیر این روزنامه همراه عدهای دیگر در زاویه حضرت عبدالعظیم تحصن اختیار کردند که بعدا متحصنین حرم عبدالعظیم نیز به تحصن کنندگان سفارت روس پیوستند. به این ترتیب عده زیادی از مدیران جراید، آزادیخواهان و مخالفین سردار، در سفارت روس جمع شده و علیه وی شروع به فعالیت کردند. آنها خواستار لغو حکومت نظامی، عزل سردار سپه و اجرای قانون اساسی شدند.
این تحصن گرچه به نتایج مورد نظر دست نیافت، اما رضا خان را نسبت به قدرت مطبوعات هشیار کرد. او کوشید با استفاده از حربه تطمیع، تعدادی از مدیران جراید را به سوی خود جلب کرده و از آنها در راه هدفش که قبضه کردن قدرت بود استفاده کند
با توجه به همین نکته از این پس مطبوعات به دو دسته تقسیم میشوند: مطبوعات طرفدار سردار سپه همچون کوشش، تجدد، ناهید، گلشن و مطبوعات مخالفت سردار سپه، چون تازه بهار، شهاب، سیاست، نصیم صباء و آسیای وسطی.
این صفبندی مطبوعات همچون ادوار قبلی مشروطیت در واقع انعکاسی از جناحبندی سیاسی آن دوره میباشد که مظهر اصلی آن جبههگیری نمایندگان مجلس بود که با قدرتگیری تدریجی سردار سپه به دو دسته اصلی موافق و مخالف وی تقسیم می شوند. در این میان رهبری اصلی جریان مخالف با سردار سپه در دست مرحوم سید حسن مدرس متمرکز میگردد. با افزایش فشار بر مطبوعات و آزادیخواهان که با توقیف و سرکوب جراید مخالف همراه بود، عدهای از آزادیخواهان تصمیم به تحصن در مجلس شورای ملی میگیرند و این عده به رهبری موسویزاده یزدی مدیر روزنامه پیکار، سید مهدی نبوی تفرشی مدیر روزنامه تنبیه درخشان به مجلس آمده و پس از ایراد نطقی اجرای قانون اساسی و عزل سردار سپه را خواستار شدند. این دومین تحصن میران جراید و آزادیخواهان در طول ۲ ماه اسفند ۱۳۰۰ شمسی بود.
خفقان رسانهای
از جمله وقایعی که در این دوره حساسیت رضا خان را نسبت به مطبوعات نشان میدهد، واکنش وی در مندرجات روزنامه حقیقت درباره اختلاسهای سردار اعتماد، رییس قورخانه و انتقاد و اعتراض به سوء استفاده افسران از موقعیت خود میباشد. یکی از جراید مخالف جمهوری و سردار سپه روزنامه فکاهی قرن بیستم به مدیریت مبرزاده عشقی بود و عشقی با آنکه آزادی خواه و شخصا طرفدار رژیم جمهوری بود، با یان وجود با جمهوری مصنوعی و اجباری رضا خانی مخالف بود. بگونهای که در شماره اول روزنامه خود، چند کاریکاتور و همچنین اشعار و مقالاتی تند بر علیه جمهوری و جمهوریخواهان منتشر کرد که بلافاصله از طرف شهربانی شمارههای این روزنامه جمع و سانسور شد و خود میرزاده عشقی هم چند روز بعد از انتشار روزنامه به دستور رضا خان ترور شد. ترور میرزاده عشقی، در حم هشداری بود به همه مخالفان و خصوصا مطبوعات، که از آن پس حداقل کیفر مخالفت با رضا خان مرگ است. پس از واقعه قتل عشقی، مرحوم مدرس به روزنامه نویسانی که خود را طرفدار او میشمردند پیشنهاد کرد که در مجلس شورای ملی تحصن اختیار نمایند و برای کسب امنیت و مصونیت قانونی مداخله مجلس را تقاضا کنند. در نتیجه اشخاصی از روزنامهنگاران آزادیخواه که دل به وعدههای سردار سپه نداده بودند به مجلس آمده و تحصن کردن و بقیه روزنامههای آن زمان از ریاکاریهایی که برای کسب وجاهت ملی به کار میبردند چشم پوشیده و عنا به هواخواهی سردار سپه پرداختند. در حقیقت در این زمان روشن گشت که کدام یک از مطبوعات طرفدار رژیم دیکتاتوری و کدامیک آزادی خواهند.
رضاخان بانی جوکسازی علیه رشتیها
ساختن جوکهای مستهجن و توهینآمیز درباره شمالیها تاریخچه چندان طولانی نداشته و به دوره رضا شا ه بر میگردد. زمانی که رضاشاه در مقام سردار سپه بود و مقدمات به قدرت رسیدن خود را فراهم میکرد جهت بهرهبرداری از احساسات مذهبی مردم در مراسم سینهزنی تاسوعا و عاشورا شرکت میکرد. در این مراسم قزاقها و تعدادی از طرفداران سردار سپه شعار میدادند:اگر در کربلا قزاق بودی / حسین بییاور و تنها نبودی. مردم گیلان که هنوز خاطره دمکراسی و فضای آزادی را که در منطقه وجودداشت از یاد نبرده بودند، نمیخواستند باقیمانده دستاوردهای مبارزاتشان زیر چکمه قزاقها لگدکوب شود. گیلانیها که تجارب شرکت فعال در جنبش مشروطیت (نیروی اصلی تسخیر تهران به سرکردگی سپهدار اعظم تنکابنی را گیلانیها تشکیل میدادند) و همچنین تلاشهای استقلالطلبانه و آزادیخواهانه شان در جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان و سپس تشکیل اولین دولت جمهوری در گیلان، را پشت سر گذاشته بودند فریب تبلیغات آزادیخواهی و میهنپرستی دروغین قزاقها که عموماً تحت کنترل افسران روسیه تزاری و سپس انگلیسیها بودند را نخورده و در دورهای که همه جای ایران شعار:
اگر در کربلا قزاق بودی/ حسین بییاور و تنها نبودی
سرداده میشد در رشت مردم طی تظاهرات میخواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی/ عبا و کفش، از حسین ربودی
که بعدها این بیت در جریان «کشف حجاب» به شکل زیر هم خوانده میشد:
اگر در کربلا قزاق بود/ حجاب را از سر زینب ربودی
میگویند رضا شاه از آن موقع کینه رشتیها را به دل گرفته و همه جا با توهین از آنها یاد میکرد و زمینه ساز ساختن جوکهای مستهجن، مبتذل و توهینآمیز علیه آنها شد. او که خود شمالی مازندرانی بود هیچ فکر نمیکرد روزی این جوکها یا فحشها متوجه نه تنها رشتیها بلکه همه شمالیها ازجمله مازندرانیها هم خواهد شد. چون اغلب در این جوکها منظور از رشتی تمام اهالی ساکن بین شهرهای آستارا تا گنبد است. توهین و فحاشی به شمالیها معمولاٌ با دو گونه تهمت صورت میگیرد: اول هرزگی زنان و بیغیرتی مردان شمالی، دوم ترسو بودن شمالیها.
سندی دیگر بر خفقان رضاخانی
در غروب روز پنجم اسفند ماه ۱۲۹۹ معروفترین اعلامیه رضا خان، منتشر و طبق دستور وی، به در و دیوارهای پایتخت الصاق شد:
حکم میکنم
▪ ماده اول: تمام اهالی شهر تهران، باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.
▪ ماده دوم: حکومت نظامی در شهر، برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر، غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور کند
▪ ماده سوم: کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس، مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند، فورا جلب و مجازات سخت خواهند شد.
▪ ماده چهارم: تمام روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت، به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر گردد.
▪ ماده پنجم: اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه، به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوه قهریه متفرق خواهند شد.
▪ ماده ششم: تمام مغازههای شراب و عرق فروشی، تئاتر و سینما و کلوپهای قمار، باید بسته شود و هر مست که دیده شود، به محکمه نظامی جلب خواهد شد.
▪ ماده هفتم: تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوایر دولتی، غیر از اداره ارزاق تعطیل خواهد بود. پستخانه، تلفونخانه، تلگرافخانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
▪ ماده هشتم: کسانی که در اطاعت از مواد فوق، خودداری نمایند، به محکمه نظامی جلب و به سختترین مجازاتها خواهند رسید.
▪ ماده نهم: کاظم خان به سمت کماندانی (فرماندار نظامی) شهر انتخاب و معین میشود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
گواهی دکتر مصدق به انگلیسی بودن کودتا
[به]خاطر دارم سردار سپه رییسالوزرای وقت، در منزل من، با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفیالممالکت و دولتآبادی و مخبرالسلطنه و تقیزاده و علا اظهار نظر داشت که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سر و کار پیدا کرد. آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد؛ ولی روزگار آن را تکذیب کرد و به خوبی معلوم شد، همان کسی که او را آورد، چون دیگر مفید نبود، او را برد. سردار سپه از روی روحیات نظامی، حرفها را صریح و به اصطلاح عوام، پوست کنده میزند؛ چنان که در یکی از جلسههای مشاوره خصوصی که در خانه دکتر محمد خان مصدقالسلطنه منعقد بود، از وطنپرستی صحبت به میان آمد، او گفت، مثلا مرا انگلیسیها سر کار آوردند. اما وقتی آمدم، به وطنم خدمت کردم.
غرب زدگی و تجدد
پس از سیاست مذهب زدایی، رضاشاه تصمیم گرفت خلاء فرهنگی ایجاد شده را پر کند. او برای این منظور سیاستهای غرب زدگی و تجدد خواهی را به مرحلهی اجرا گذاشت. از جمله اقداماتی که برای نائل شدن به این سیاست انجام شد عبارتند از کشف حجاب، تحمیل لباس و کلاه اروپایی، استعمال عناوین غربی در ادارات و موسسات دولتی و همچنین اعزام پی درپی دانشجویان ایرانی به اروپا؛ بنابراین دولت در این سیاست به دنبال جایگزینی فرهنگ غربی به جای فرهنگ اسلامی بود.
در چنین شرایطی هر نوع نغمهی مخالفت خاموش میگردد و هر حرکت ناموافق سرکوب و زمینهی اجتماعی- سیاسی طوری طراحی میگردد که هیچ فرد یا گروهی جرات ابراز مخالفت و یا حرکت مستقل از نظام استبدادی نداشته باشد. در این حالت بهره برداری از نظامی که اطاعت از فرماندهی را سرلوحه کار خود میدانند بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. سرکوب سران عشایر و ایلات و همچنین نهضتهای مستقل ملی در راستای ایجاد چنین محیطی به نام برقراری امنیت صورت پذیرفت.
جنایات فراوان رضاشاه پهلوی در ایران زمین
در مدارس و دانشگاهها دختران و بانوان میبایستی که بدون حجاب ظاهر شوند. در معابر و انظار عمومی نیز کار به دست نظمیه و پلیس حاکم شد. هرکس در مقابل این فرمان مقاومت میکرد به شدت مورد حمله و اهانت قرار میگرفت از مردم عادی تا علما و روحانیت. انجام این کار مهمترین حمله رضاخان و دستگاه فرهنگی منورالفکری به اسلام و دیانت بود، زیرا حجاب به عنوان یکی از ضروریات دین به هیچ وجه تعطیل بردار نبود و به هیچ توجیهی نمیشد از آن کوتاه آمد. ماموران و نظمیهها و ژاندارم وظیفه داشتند زنان چادری را بازداشت کنند و یا اینکه چادر از سر آنها بکشند و حتی مورد ضرب و شتم قرار دهند.
خیانتهای رضا خان
مبارزه مرحوم بافقی با بی حجابی زن رضاخان
در شبِ اول فروردین سال ۱۳۰۶ ش، به هنگام تحویل سال، همسر بیشرم رضاخان به همراه عدهای از زنان درباری با وضعی زننده و دور از عفت، به آستانه حضرت معصومه (س) در قم رفته و در ایوان آینه جای گرفتند. چون زنان درباری بدون حجاب، وارد حرم شده بودند، یکی از وعاظ به طرز حجاب آنان اعتراض کرد. در این حال، عالم پرهیزگار و شجاع. شیخ محمدتقی بافقی بر آنان شورید و مردم را نیز علیه آنان وادار به اعتراض کرد.
وقتی که این خبر را به رضاخان گزارش کردند، وی در روز دوم فروردین با حالتی غضبناک به اتفاق عدهای از مسؤولان نظامی وارد قم شد و یکسره به سمت حرم رفته، دستور ضرب و شتم روحانیان و آیتاللَّه بافقی را صادر کرد. رضاخان سپس دستور داد که آیتاللَّه بافقی را به شهر ری تبعید نمایند. سرانجام چند سال بعد این عالم مجاهد، پس از اخراج رضاخان از ایران به قم بازگشت.
برخی از محققان، واکنش تند آیتاللَّه بافقی را نسبت به حضور زنان بیحجاب در حرم حضرت معصومه (س) سببِ نزدیک به هشت سال تأخیر در اعلام رسمی کشف حجاب میدانند. همچنین، شجاعت آیتاللَّه بافقی در رویارویی با رضاخان، تأثیر شایانی در حوزه علمیه قم بر جای نهاد به طوری که امام خمینی (ره) در درس اخلاقی که در دهه ۱۳۲۰-۱۳۱۰ در قم میدادند، آیت اللَّه بافقی را نمونهای ذکر میکردند که باید سرمشق قرار گیرد.
فرهنگستان رضاخانی و املای لغت مطابق میل حضرت اشرف
سایت جریده ادب:زمان رضاشاه، مؤسسهای به نام فرهنگستان جهت وضع واژههای جدید و رایج ساختن آنها میان مردم به وجود آمد.
تردیدی نیست که به علت پیشرفتهای سریع در عرصههای مختلف به ویژه نفوذ و گسترش واژگان بیگانه در زبان فارسی، وجود چنین مؤسسهای نه تنها لازم که واجب نیز میکرد، اما متأسفانه شماری افراد کم مایه در میان برخی صاحبان فضل در نخستین فرهنگستان ایران جای گرفتند و قبل از هر چیز دشمنی با زبان عربی را آغاز کردند.
اینان به جای آنکه در مجموعه اقداماتی هدفمند، گام به گام به پالایش زبان فارسی از مجموعه واژههای بیگانه بپردازند و جایگزین متناسب و درخوری را بر جای آنها بنشانند، تلاش کردند که برخی واژههای نامأنوس را جایگزین واژههای عربی سازند. یکی از کسانی که به مخالفت با این شیوه واژه سازی پرداخت «علامه محمد قزوینی» بود.
دکتر عباس اقبال پس از مرگ وی در این باره نوشت:
«درجه حساسیت و تعصب او نسبت به سلامت املاء و انشای فارسی تا آن اندازه بود که گاهی واقعاً برای یک املای غلط یا یک نوشته نادرست که از یکی از معاشرین یا دوستان خود میدید یا به کلی از او میبرید و یا به او اولتیماتومی در این باب میداد و اصلاح املاء و انشاء غلط و ترک این روش ناپسند را جداً از او خواستار میشد.
به همین نظر، نسبت به فرهنگستان ایران هیچگونه ارادتی نداشت و کار لغت تراشی و تبدیل کلمات مأنوس و مفهوم را به لغات ساختگی یا مهجور از جانب اعضای آن سخت زشت میشمرد و بسیار تعجب میکرد که چگونه جمعی که خود اهل فضل و کمالند، راضی به ارتکاب چنین عمل ناصوابی میشوند و غالب اوقات رعایت مصالح روز، ایشان را از دفاع حق و حقیقت باز میدارد.
آن مرحوم اختیار این روش را ناشی از دو چیز میدانست: یکی آنکه غالب اعضای فرهنگستان ما از دنیا و وضع کار این قبیل انجمنها در ممالک متمدنه بی خبرند؛ دیگر آنکه با وجود مهارت در رشتههای مختلف، غالباً به زبان و ادبیات فارسی و عربی چنانکه باید آشنایی ندارند و این جمله را هم جاهلانه از قیاس لغات و ادبیات السنه اروپایی میدانند.»
عباس اقبال آنگاه حکایتی در این مورد از علامه قزوینی نقل میکند:
«به خاطر دارم که روزی در حضور آن مرحوم (محمد قزوینی) در فرهنگستان بودم. مرحوم فروغی از یکی از فضلا املای لغتی را پرسید که به «صاد» صحیح است یا به «سین»؟ او گفت: هر طور که حضرت اشرف بفرمایند! مرحوم قزوینی بقدری از این مجامله عصبانی شد که مافوق نداشت و همیشه با کمال استعجاب میگفت: آیا ممکن است انسان برای خاطر مصلحت وقت و خوش آمد حضرت اشرف، املای لغتی را هر وقت به شکلی بنویسد؟»
راه آهن رضا خان/به نام مردم ایران به کام انگلستان
ایران یکی از دروازههای حمله به هند بود که انگستان با نفوذ و کنترل بر ایران میتوانست هند را از شر بسیاری از تهدیدات حفظ کند. از طرف دیگر ایران با روسیه، اصلیترین رقیب انگستان، هم مرز بود وکنترل بر ایران میتوانست به نوعی کنترل بر روسیه نیز باشد. این را هم باید اضافه کرد که انقلاب بولشویکی در روسیه و خطر گسترش کمونیست، عامل محرک دیگری برای اقدام به احداث این راه آهن بود.
در حقیقت هدف اصلی در ایجاد راه آهن سراسری شمال جنوب، دفاع استراتژیکی هندوستان در قبال تعرض احتمالی روسیه بود. این خط آهن به گونهای طراحی شده بود که دولت انگستان که تسلط بر دریاها را دارا بود، نیروهای خود را به گوشهی شمال خلیج فارس برسانند و سپس در حداقل زمان ممکن آنها را از طریق راه آهن سراسری ایران به جنوب شرق دریای خزر سوق دهند، تا بتوانند در منطقهی گرگان متمرکز شوند.
این راه آهن با مسیر معینهی خود میتوانست اولین عناصر نظامی انگستان را در ظرف چهل و هشت ساعت از جنوب غربی خلیج فارس به گرگان برساند، منطقهای که جهت دفاع از هندوستان از طریق قطعِ خطِ عقب نشینی ارتش متعرّض به هندوستان در منطقهی مشهد – هرات، اهمیت استراتژیکی را برای انگستان ایجاد میکرد. این خط آهن علاوه بر اینکه به انگستان اجازه میداد تا در صورت لزوم از نیروی نظامی خود به بهترین وجه استفاده کند، فکر تعرض به هندوستان را برای حریف کاملاً تأمل آمیز میکرد.
منافع راه آهن برای انگلیس
پس از افتتاح این راه آهن هم انگستان منافع بسیاری را از طریق این خط آهن بدست آورد. بعد از اینکه هیتلر در جنگ جهانی، با پیشرویهای خود به سمت شوروی در حرکت بود، انگستان توانست از طریق ایران و خط آهن شمال جنوب کمکهای خود را به شوروی برساند تا پازل پیروزیهای هیتلر کامل نشود. رضا شاه هم بعد از اینکه توسط انگستان تبعید شد از عدم اقدام خود برای تخریب راه آهن اظهار تأسف کرد.
ملکه مادر در خاطراتش مینویسد: «یادم هست که رضا دو سه روز بعد از اشغال ایران به من گفت: تاجی جان ما خبط (اشتباه) بزرگی کردیم که پل ورسک را منهدم نساختیم، ما باید از همان اواسط مرداد ماه که زمزمه حمله به ایران را شنیده بودم، اقدام به نابود کردن راه آهن میکردیم. رضا تا پایان عمر همیشه غبطه میخورد که چرا پل ورسک را، خراب نکرده و راه متفقین را نبسته است.»
کودتای رضاخان و صهیونیسم بین الملل
تردیدی نیست که یهودیان و به طور مشخص فرقه صهیونیسم در ایران عصر پهلوی دارای امتیازات و جایگاه ویژهای بودند. آنان در این کشور به سهولت و با طیب خاطر مشغول انجام اقدامات و فعالیتهایی بودند که در راستای اسلام زدایی و ضربه زدن به آیین اسلام صورت میگرفت.
بدیهی است در اینجا روی سخن متوجه یهودیانی که سالیان سال در کنار ایرانیان به صورت مسالمت آمیز زندگی کرده بودند نیست بلکه صحبت از صهیونیستها و افرادی است که عقاید صهیونیستی داشته و در همین راستا در تمام دنیا فعالیت میکردند. اینکه این روند چگونه انجام گرفت تا حد زیادی مربوط به نقشی است که صهیونیستها در روی کار آمدن رضا خان داشتند در این مقال به بررسی و بیان شرحی مختصر از نقش یهودیان در روی کار آوردن رضا خان و همکاریهای مداوم بین آنان و دیکتاتور پهلوی پرداخته میشود.
بر کسی پوشیده نیست که یکی از عوامل روی کار آمدن رضا خان اردشیر ریپورتر سر جاسوس انگلیسی در ایران بود.
وی ارتباطی موثر و البته مخفی با خاندان روچلید داشت. همان گونه که میدانیم خاندان روچلید و شخص ادموند روچلید از بنیانگذاران اولیه صهیونیسم به شمار میروند. به گونهای که از ادموند روچلید به عنوان "پیشوای سیاسی صهیونیسم" یاد میشود.
حسین فردوست که خود از کارگزاران و رژیم پهلوی به شمار میرود در کتاب خود در این باره مینویسد: "... به اعتقاد ما، ایران در استراتژی روچلیدها جایگاه اساسی داشت و لذا میتوانیم صعود سلطنت رضا خان را گامی از سوی صهیونیسم به منظور تأمین شرایط لازم برای تأسیس "تمدن یهود" در خاورمیانه ارزیابی کنیم این گام توسط اردشیر ریپورتر، سر جاسوس انگلیس در ایران به فرجام رسیدو رژیمی ضد اسلامی لائیک استقرار یافت که وظیفه داشت با سرکوب فرهنگ اسلامی مردم ایران، این نیروی عظیم را از منطقه خاور میانه بیگانه و منزوی سازد.
همزمان در خاورمیانه عربی نیز رژیمهای پوشالی و خلق الساعه تأسیس شد.
" به هر حال با تلاشهای انجام شده رضا خان از نردبان قدرت بالا رفت و بر تخت سلطنت ایران تکیه زد. بدیهی بود که وی به مجری اهداف و نقشههای کسانی باشد که در پشت پرده وی را همراهی و هدایت میکردند. از این رهگذر است که بسیاری از اقدامات ضد اسلامی رضا شاه معنای واضح تری یافته و ماهیت واقعی آن مشخص میگردد. در دوران حکومت وی میدان برای فعالیت صهیونیستها چنان فراخ بود که آنان همواره از دوران حکومت وی به عنوان "عصر طلایی" یاد میکنند. جالب توجه اینکه رضا شاه با همراهی و همیاری برخی از افراد و شخصیتهای سیاسی فراماسونی وابسته به جریان صهیونیسم با چنگ انداختن و دستاویز قرار دادن رفتارهای برخی از پادشاهان ایران باستان نظیر کوروش سعی در القای این تصور در جامعه داشتند که یهودیان و ایرانیان همواره در طول تاریخ دوستان و یاران صمیمی بوده اند و این اعراب بودند که با دین اسلام آنان را به جان یکدیگر انداختند. به هر حال یهودیان صهیونیست و رضا شاه اعتماد تام و تمام به یکدیگر داشتند و همواره مدافع و مجری نیات یکدیگر قرار میگرفتند.
صهیونیستها آن قدر از حکومت رضا شاه در ایران خرسند بودند که کانونهای صهیونیستی همواره به مناسبت سوم اسفند یعنی روزی که رضا خان با انجام کودتایی قدرت را به دست گرفته بود جشنهای مفصلی برگزار کرده به جشن و پایکوبی میپرداختند و رضا شاه نیز تا آن اندازه به صهیونیستها اعتماد داشت که پزشک مخصوصش یک یهودی صهیونیست به نام "دکتر کورت اریش نومان" بود.
بیشتر بخوانید: چرا و چگونه رضاشاه از قدرت به زیر کشیده شد؟
به هر حال صهیونیستها در دوران حکومت پهلویها بر ایران با فراغ بال و در نهایت حمایت دولت ایران توانستند در اجرای برنامهها و نقشههای خود که مهمترین آنها فراهم آوردن زمینههای تشکیل دولت اسرائیل آن هم در قلب عالم اسلام بود، دست یابند.
با همکاری موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
منبع: فرهیختگان